وبلاگموبلاگم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡⚡⚡🪄🔮Patterhead🔮🪄⚡⚡، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

دنیای سایه

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ☘🌱

یلدای امسال

با شما سومین یلدایم هم سپری شد.، چقدر زیبا بدون بودنتان با من هستید و روحم را با نوای مهربانتیان جلا می بخشید ، دوستانم...!
30 آذر 1402

نام من....

نام من عشق است آیــا می‌شناسیدم؟ زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌شناسیدم؟ بـــا شما طی‌کـــــرده‌ام راه درازی را خسته هستم -خسته- آیا می‌شناسیدم؟ راه ششصدســاله‌ای از دفتر "حــافظ " تا غزل‌های شما، ها! می‌شناسیدم؟ این زمانم گــــرچه ابر تیره پوشیده‌است من همان خورشیدم اما، می‌شناسیدم پای ره وارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، می‌شناسیدم می‌شناسد چشم‌هایم چهره‌هاتان را همچنانی که شماها می‌شناسیدم اینچنین بیگــــانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا!، می‌شناسیدم! من همان دریای...
28 آذر 1402

دلت

دل پر از تب و تابت  چقدر اشفته میماند  چه غم ها در دلت داری چقدر اشفته ای ای دل  به هر کو میرسی گویی  تو با خود یاد ان دوران  چقدر اشفته و حیران  غم و زاری به دل داری  چقدر اشفته ای ای دل  چرا هردم رود یادم  به گرد این تو غمگین  به یک جایی نشین و  هم نکن زاری ، رها ای دل...
14 آذر 1402

کاش چون پاییز بودم

کاش چون پاییز بودم...کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد آفتاب دیدگانم زرد میشد آسمان سینه ام پر درد میشد ناگهان طوفان اندوهی بجانم چنگ می زد اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد وه...چه زیبا بود پاییز بودم وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من می خواند....شعری آسمانی در کنار قلب عاشق شعله می زد در شرار آتش دردی نهانی نغمه ی من... همچو آوای نسیم پر شکسته عطر غم میریخت بر دلهای خسته پیش رویم چهره ی تلخ زمستان جوانی پشت سر آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام منزلگاه اندوه و درد و بدگمانی ...
11 آذر 1402

شعر جدیدم

ساعت ۷ به وقت تهران  چه کسی بود صدا زد ، سایه  +سایه ، سایه ، برخیز ! _چه خبر باز شده تو دگر کی هستی نام من ، سایه ، نیست !. +مگر امروز نگشته فردا  و اگر تو پی یک فرصت دیگر بودی  چه زمان است دریغ! و چرا باز ، رخصت ندهیم  به زمانی تازه ! +سایه ، سایه ! برخیز! _گفتمت سایه نیست ، نام این کاهل کار  +پس چرا بحث و جدل  وقت کار است بیا  تا که دیگر ننهی نام خودت را کاهل  _از چه باید برخواست  و از چه از خواب بِزَد من دلم میخواهد  از میان دنیا  به میان رویا  و کمی هم از او  به فراتر بروم +ساعت ۷ به وقت ته...
10 آذر 1402

شعر سهراب سپهری

کفش هایم کو چه کسی بود صدا زد سهراب؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ. مادرم در خواب است و منوچهر و پروانه و شاید همه ی مردم شهر. شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد و نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد. بوی هجرت می آید: بالش من پر آواز پر چلچله هاست. صبح خواهد شد وبه اين كاسه ي آب آسمان هجرت خواهد كرد. بايد امشب بروم. من كه از باز ترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم حرفي از جنس زمان نشنيدم. هيچ چشمي،عاشقانه به زمين خيره نبود. كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد. هيچكس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي ...
9 آذر 1402

شعر سهراب سپهری

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی _ چه قدر هم تنها! _ خیال می کنم    دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی. _ دچار یعنی _ عاشق. _ و فکر کن که چه تنهاست    اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد. _ چه فکر نازک غمناکی! _ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.    و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست. _ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند    و دست منبسط نور روی شانه آنهاست. _ نه، وصل ممکن نیست،    همیشه فاصله ای هست.    اگر چه منحنی آب بالش خوبی است    برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،    همیشه فاصله ای هست.    دچار باید بود ...
9 آذر 1402

چه کسی بود

چه کسی بود صدا زد من را  و خیال از گذشته پر زد  مگر ان قصه ام خیال نبود  پس چه کس صادقانه برهم زد  من همانم تو همانی و همه اینگونه  به خیالی چه ساده اما تلخ  به کار و بار خود چه مشغولند  من نه انم که همی پندارند  اشنایان غریبگان دوستان  یا همانی که دشمنان سنجند یا همانی که دوستان گویند من نه ان افتاب تیرگی ام  که زد اتش به سینه ی مهتاب   و نه ان صبح روز دلگیری  که بود ابر سینه ی افتاب من همان ساده رهرو شب زی  و همان صادقانه ابرو ام من همان ماهی کوچک ، اسیر  یک سر از این جهان ابی ام  ...
9 آذر 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دنیای سایه می باشد